گاهِ رهایی
این کتاب را نخوانید...
بعد از خواندش بیشک احساس بیهوده بودن خواهید کرد...
این همه عشق، ایثار، خدمت، خستگیناپذیری، صبر و ایمان، واقعا غیرقابلباور و تحمل است...
«مدام با خودت بگو داری امانت الهی رو برمیگردونی. گریه رو بذار برای خلوت و تنهایی. دور از چشم بقیه گریه کن.» ص192
«چشمم افتاد به مچ پایم. هیچ چیز دورش نبود به جز همان پارچه سبزی که محمد با دستهای خودش بسته بود. نفس کشیدم و سرم پُر شد از عطر عجیب و غریبی که دورم را گرفته بود... کف پایم را به زمین فشار دادم و قدم برداشتم؛ خودم، به تنهایی، بیکمک، بدون عصا.» ص243
#کتابخوانی
نوشته شده در جمعه 101/6/4ساعت
4:28 عصر توسط ریحانه همدانی(رها) نظرات ( ) |
Design By : Pichak |